اولین روز و اموال بربادرفته
- چهارشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۸ ق.ظ
- ۰ نظر
دیروز صبح با همون حس عصبانیتی که از سلطان داشتم از خواب بیدار شدم یعنی با صدای جینگیل بیدار شدم و سلطان که میگفت دمی بیا مراقبش باش !
جینگیل تو بغلم خوابش برد ، فینگیل بیدار شد و مشغول تمرین راه رفتن با هم بودیم
سلطان بیدار شد ورفت حموم ، درگیر رتق وفتق امور خونه بودم ، سلطان رفت اداره و من موندم بچه ها
پرستار نیامد ، ساعت 10دقه به 8 بود ، تماس پشت تماس ، جواب نمیداد ، منتظرش بودم اما نیامد ، ساعت 8:10 بود دوستش زنگ زد سراغشو میگرفت گفتم سریع خوتو برسون رفیقت نیامده حداقل امروزو پیششون باش تا ببینم چی میشه
زنگ زدم مادرشوهرم هم اومد ، خلاصه اینکه اونروز بخیری و خوشی تمام شد و من اومدم خونه
عصری هم رفتم باشگاه ، برگشتنی مامان خونه بود ، موقع رفتن باهاش تسویه حساب کردم و گفت وقتی منو برسونی تتمه روهم بهت میدم
جینیگل بیدار بود با سلطان ومامان رفتن پی نون وشیر ، من ساک روگذاشتم جلوم و مشغول بررسی طلاها وپولها
یهو استرس گرفت منو ، یک چهارم اموالمون نبود!!!!!!!!!!!
بهمین سادگی ...
نمیدونم کجا دنبال پولها و طلاها بگردم ، کی رو متهم کنم...
پ.ن: قرآن نخوندم ! قرص آهن و ماهی نخوردم ! مسواک نزدم ! کمی تا قسمتی عصبانی هم بودم البته بخاطر طلاها و پولها !
اما تو مسئله رژیم خیلی مراعات کردم
- ۹۴/۰۷/۰۸