می‌گویند چراغی به نام تو روشن است هنوز

که خورشید را از خاموشیِ او به عاریه ربوده‌اند...

می‌گویند چراغی به نام تو روشن است هنوز

که خورشید را از خاموشیِ او به عاریه ربوده‌اند...

هجدهمین روز - خستگی صبح شنبه

صبح ساعت شش بعد از مقاومتهای پی درپی پس از بیدارخوابیهای بسیار شبانه کودکانم بالاخره بیدار شدم وجینگلی رو بغل کردم و با دوتا دماغ کثیف و یه چشم چرک بسته مواجه شدم !

و این یعنی دردسر تازه

پسرک هم بیدار شد با لبخند البته

بعد از پاشیدن قطره کلرور سدیم در بینی های مبارکشان (یادم رفت بگم دخترک فسقلی هم بیدار شده بود با لبخند)

مشغول آشپزی ، شستن ظرفها، آماده کردن کتری شیر بچه ها ، سوپ صبحانه و شیرعسل برای آقامون بطور همزمان شدم 

ناهار چی داریم عایا ؟ آبگوشت 

نون نداریم ! سبزی داریم اما ، پنیر صبحانه نداریم ! تخم مرغ که داریم 


با گریه ها وبهانه های بچه ها ازخونه زدم بیرون وبه پرستار گفتم خودت واسه صبحانه خودت یه کاری بکن ، کره کنجد هست ،نون هم مقدارکمی هست 


الان هم اداره ام، نمازخوندم ، قرآن خوندم،کمیسیون برگزار شده ، کمی کمک روشنک کردم 

و گرسنه امه !!!!

  • ترنج خاتون

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی