می‌گویند چراغی به نام تو روشن است هنوز

که خورشید را از خاموشیِ او به عاریه ربوده‌اند...

می‌گویند چراغی به نام تو روشن است هنوز

که خورشید را از خاموشیِ او به عاریه ربوده‌اند...

بیست وچهارمین روز- بیچاره آش نخورده سوخته دهانش

عصر روز هشتم محرم به اتفاق سلطان وبچه ها وپرستار رفتیم قبرستون 

بعدش اومدیم تو شهر دوری بزنیم ونذریی بخوریم 

دور زدنامون که تمام شد غروب شده بود و اذون هم داده بودن

تو مسیر برگشت خونه بودیم که یه قانون گریزی ماشینش رو برای گرفتن نذری سر راه ملت پارک کرده بود و سلطان که معتقده آدما رو باید سرجاشون نشوند وادبشون کرد ! بعد چند بار بوق زدن واشاره کردن وقتی طرف به تخمش هم حساب نکردش از ماشین پیاده شد ورفت به کمک رانندهه گفت جابجا کنن ، راننده اومد میگه چی میگی تو ، میگه اینجا جای پارک کردن نیست و ...

رانندهه هم گفت نمیخوام جابجا کنم به توچه !!!

وضعیت خنده داری بود، منم به سلطان میگم خب خنک شدی دیدی نرفت به ماچه 

و سلطان عصبانی هم گفت با عصبانیت : دهنتو ببند !!!!!!!!!!

منم ناراحت شدم دیگه هیچی نگفتم 


اومدم خونه و تحویلش هم نگرفتم ، خیلی گفت بیا بریم خونه مامانت و ... منم سکوت و آپدیت اینیستا و ... انگار نه انگار ، مجبور شد ماشین روخاموش کنه وسه بچه رو بیاره تو خونه 

 

داشتم تنهایی شام میخوردم که اومد میگه حالا من یه چیزی گفتم یه اشتباهی کردم تو باید اینجوری برخورد کنی !؟

بفرما تازه بدهکار هم شدیم


مثلاً بوس و نوازش که ببخشمش 

منم چیزی نگفتم وقضیه تمومش کردم


اما مردا نمیدونن که خانوما اگه ناراحت بشن دیگه ناراحت شدن ، مث آب رفته از جو...

  • ترنج خاتون

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی