می‌گویند چراغی به نام تو روشن است هنوز

که خورشید را از خاموشیِ او به عاریه ربوده‌اند...

می‌گویند چراغی به نام تو روشن است هنوز

که خورشید را از خاموشیِ او به عاریه ربوده‌اند...

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

کج دار و مریض

صبح یه همکار از اداره های توابع اومده بود واسه پیگیری کاری ، با شکم برآمده 

بچه دومشو چشم به راه بود 

وسط صبحانه خوردن یهو یاد عارف افتادم چی شد که یادش اوفتادم رو یادم نیس

دو تا حس همزمان با هام بود یکی حسرت و غبطه یکی شادی و عاقبت بخیری

اینکه در به یه پاشنه نمی چرخه چیزی هست که من شدید بهش اعتقاد دارم ، اینکه زمونه همیشه اونجوری که الان هست نمی مونه رو سخت باور دارم

اما تم زندگی بعضی ها آرامش در کنار ریگی مداوم در کفش هست

و تم زندگی بعضی صعود و سقوط ، و البته نشیب و فراز


به اینکه من همیشه من یه شرایط امن داشتم ،یه جوری آرامش توام با موج های سینوسی کوتاه، هیچ وقت دریا اونقد متلاطم نبوده که بخوام غرق بشم (شایدم دوز تحمل مشکلات برای من اونقد بالا هست که ....)

ولی خیلی ها بودن که یهو یه جامپ داشتن تو زندگی ، یهو پریدن و جایی قرار گرفتن که مد نظر خیلی ها مث من بوده



پ.ن: کماکان من از شرایط کاری حقوقی واستخدامیم ناراضی هستم واین مث ریگی در کفش هست که آسیبش چندان نیست اما آزارش دوچندان